ناکجا آباد جامعه شناسی
علمی - اجتماعی

سلام

مطلب امروز در مورد خانواده است. ولی خوب می دونید که خانواده در خانه زندگی می کند و همان طور که می دانید و اگر عمرتان قد بده...(اگر هم نداد، مهم نیست... پدر و مادرهاتون... یا... مادر بزرگ پدربزرگ هاتون که هستند) خانه های قدیم با خانه های الان خیلی فرق داشت!

در قدیم خانه ها بعد از در ورودی یک محوطه داشت و بعد به وسیله ی یک راهرو وارد حیاط می شدید... بعد اتاق های خانه به شکل U در سه ضلع حیاط قرار گرفته بود. همه ی خانه ها در نزدیکی هم بودند و ملت از حال هم خبر داشتند... در این خانه یک خانواده گسترده زندگی می کرد.... خانواده ای متشکل از پدربزرگ، مادر بزرگ... پدر و مادر... دایی و ....بچه هاشون و ....حسابی شلوغ بود.

الان خانه ها کوچک شده... خانواده ها هم همینطور.... در حال حاضر یک خانواده تشکیل شده از پدر، مادر و یکی دوتا بچه.... تازه می گن همانش هم زیاده.... پدربزرگ و مادربزرگ رفتند خانه ی سالمندان.... بچه ها رفتند مهدکودک... پدر و مادر رفتند سرکار! دیگه کسی حوصله ی کسی را نداره و دیگه همه از طریق تلفن و ایمیل و اس ام اس حال همو می پرسن!

بعد یک چیزهای فجیع تری هم رخ داده.... فقط تغییر تو خانه و خانواده نبوده! مثلا قبلاها سفر که می انداختند روی زمین یا می نشستند پای میز.... بابا جون یا بابابزرگ جون می نشستند بالای سفره! بعد بقیه به ترتیب شان خودشان در خانواده دو طرف سفر می نشستند.... ولی حالا.... یک میز چهار نفره تو آشپزخانه.... پدر و مادر در طول میز نشستند و بچه ها! بالا و پایین میز.... دیگه دوران مرد سالاری تمام شد! دور، دور فرزند سالاریه! این قشنگ تو تبلیغ های تلویزیونی مشخصه!

بعد حالا فجیع ترش را امروز تو تلویزیون دیدم.... از شبکه ی "آی فیلم"! یک تبلیغ در مورد ماشین ظرفشویی "مجیک" بود.... دختر بچه داشت ماجرا رو تعریف می کرد که آره بابام! برای کمک به مامانم .... ظرف می شوره!!! بعد آنوقت مامانم برای کمک به بابام! می ره سرکار؟؟؟؟؟!!!! آنوقت مامانم برای کمک بیشتر به بابام (که لابد دستاش درد نگیره!!! یا پوسته پوسته نشه!!! حالا خوبه طرف دستکش ظرفشویی دستش بود تا یه موقع دستاش آسیب نبینه!!!) رفته ماشین ظرفشویی مجیک خریده ..... تا ما بتونیم بیشتر دور هم باشیم (و ظرف ها خود به خود و با ماشین شسته بشه!!!!؟؟؟؟؟)

یادمه توی یکی از این شبکه های تلویزیونی داشت سریال "مثل آباد" را نشان می داد. القصه بابای خانواده پس از یک روز سخت وارد خانه ی محقر و روستایی و کاه گلی اش شد، بعد همینطوری رفت نشست یک طرف خانه! حالا.... پسرش پا شد.... آمد کفش های باباش را جفت کرد و گذاشت سر جاش! بعد خیلی مودب و دو زانو نشست جلوی باباش!  همان موقع  از یک بنده خدایی که 14 یا 15 سالشه پرسیدم نظرت در این مورد چیه؟ می دونید چی گفت! گفت چه بابای تنبلی!!!! بچه ش کفشش را براش جفت می کنه!!!!

حالا که دیگه بچه ها پاشون را هم جلو بزرگترشون دراز به دراز می کنند... انگار نه انگار.... نمی دونم چرا این پدر و مادر ها نتونستند یک چیزهایی را منتقل کنند! شاید خودشان سختی کشیدند گفتند بذاریم بچه هامون راحت باشن! بابا آخه دیگه چقدر راحت؟؟؟؟

تغییرات رو دارید؟ اینه!!!

سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:24 :: نويسنده : ماکس وبر

                                                                            

پائولو فریره... فیلسوف و متفکر برزیلی که افکارش به مارکسیست ها می خوره بیشتر.... نظریات زیبایی در مورد آموزش و پرورش داره.... به نظر او آدم هایی که در اجتماع در رده های پایین هستند، آدم های کاملی نیستند و این افراد رده بالای جامعه هستند که مانع پیشرفت آن ها می شوند.

البته اینو بگم که از دیدگاه مارکسیست ها اصولا مردم طبقات بالای جامعه مانع رشد و تعالی طبقات پایین هستند و از هر وسیله ای که شده استفاده می کنند تا آن ها را استثمار کنند. از نظر مارکسیست ها آموزش و پرورش و در کل سیستم نظام آموزشی، ابزاری در دست طبقات بالا است تا از طریق آن مردم طبقات پایین و همچنین افراد طبقه ی خودشان را بازتولید کنند، یعنی مردم طبقه پایین همان جا بمانند و خودشان هم سرجایشان.... (جالبه بدونید که اگر یه موقع افراد طبقه پایین از هر جهتی- اقتصادی، فرهنگی، سیاسی -خودشان را بالا بکشند، مردم طبقه بالا، خیلی سریع واکنش نشان داده و سطح خودشان را بالاتر می برند).

حالا ... مدرسه و نظام آموزشی چطوری این بازتولید را انجام می دهد؟ مشخصه!

آن ها ذهن بچه ها را آنقدر از مطالب درسی پر می کنند و به بچه اجازه ی فکر کردن نمی دهند که ذهن بچه بیچاره مثل یک مخزن بانک، پر از اطلاعات می شه، فقط همین و بس! دیگه بچه اجازه ی تجزیه و تحلیل نداره! فقط مثل یک روبات برنامه ریزی می شه و وارد اجتماع می شه تا نقش خودش را ایفا کنه!

گرچه این نظر فریره با یک سری انتقادات همراه بوده اما بخشی از آن کاملا درسته! در جامعه ی ما همینطوره! بچه های ما در مدارس اجازه ی اظهار نظر ندارند و اگر هم در مورد درسی یا مطلبی اظهار نظر کنند، با برخورد شدید معلم و کادر مدرسه مواجه می شوند. یادتون باشه که مدرسه یک اجتماع کوچکه و بچه ها با دستورالعمل پارسونز!!! قراره همنوا با اجتماع تربیت شوند، خوب این هیچ ایرادی نداره ولی ... مشکل اینه که برای چی باید همیشه یک عده بر جامعه سوار باشند و بعد اجازه ندهند که کسی جای آن ها را بگیره و بعد هم با هر مقاومتی برخورد کنند.

به نظر فریره راه رهایی از این دور باطل! آموزش و پرورش دو سویه است! یعنی شاگرد و معلم با هم در تعامل باشند و نه جاده ی یک طرفه ی معلم - شاگرد! این نوع از سیستم به آگاهی منجر می شود... اما آموزش و پرورش به این شکل، بخشی از پروسه ی آگاهی طبقاتی است!

چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:17 :: نويسنده : ماکس وبر

photo of Rosabeth M. Kanter

 

ایشان خانم رزا بت کانتر هستند که چند صباحی را به عنوان مشاور در شرکت تولیدات صنعتی ایندسکو مشغول به فعالیت بودند. ایشان در خلال تحقیق در مورد قسمت های مختلف سازمان متوجه شدند که معمولا خانم ها در پست های مدیریتی بالا حضور ندارند و آقایان این پست ها را اخذ کرده اند.(ای بابا! این که همه جای دنیا رواج داشته بید!!!)

حالا .... انواع مدیران خانم در تحقیق رزابت کانتر....

  1. مدیر زن در نقش "مادر" جان شکوه!!! کسی که دیگران به راحتی مسائل شان را با وی درمیان می گذارند، زنی دلسوز که مردان به نصایح و تشویق هایش دل می بندند. زنی که حتی توقع دارند وقتی جایی از لباسشان شکافته می شود برای دوختن به آن ها کمک کند! (خاک به چوک! چه جسارتا! مردک این مثلا رئیسته ها!!!)
  2. مدیر زن "وسوسه برانگیز"؟ در تعامل نزدیک با چندین مرد! به او دائما انگ بی بند و باری می زنند. در عوض او می کوشد از میان مدیران مرد برای خودش یک "حامی" پیدا کند تا در چنین مواردی (انگ زدن) جانب او را بگیرد! این مرد باید در گروه از چنان منزلتی برخوردار باشد که دیگران از این زن فاصله بگیرند!!! (وای وای وای! از این ها که از دور دل می برن از جلو زهره!)
  3. نوع سوم مدیر زن می شه "عزیز دردانه"!!! کسانی که از بس دست و پا چلفتی هستند عملا در سازمان فاقد هر گونه قدرتی می باشند. مردان ... کارهای آن ها را یا "مصنوعی به شمار می آوردند و یا ناپخته- هر کاری که انجام بدهند زنانه است". چلمنگ ها!
  4. نوع چهارم .... این مدل مورد علاقه ی فمنیست ها است.... آن ها شنونده های دلسوزی نیستند! کنایه ی مردان را تحمل نمی کنند (ایول!) و از لطافت و عنایت دیگران سرباز می زنند. این زنان جدی و بدعنق به شمار می آیند (آفرین!) و مردان با این گروه رئیس ها از دور و با نزاکت برخورد می کنند....  این دسته از زنان "سفت و سخت" هستند و در مقام مدیریت از همه ی زنان مورد مطالعه موفق تر هستند با وجودی که به قیمت بیش از حد افاده ای و انعطاف ناپذیر تلقی شدن آن ها تمام شود....

حال کردم .... این مدیرهای آخری خیلی باحالند.... ولی چون الان داره احساسات فمنیستی ام فوران می کند بنابراین همین جا این مقاله را به انتها می رسونم.... تا بعد!

شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : ماکس وبر

فوردیسم به معنای تولید انبوه بید. تولید انبوه در ابتدای به وجود آمدن سرمایه داری وجود داشت ولی واقعا به معنای انبوه نبود. ولی هنری فورد به این معنا واقعیت بخشیدیه.

 

هنری فورد صاحب کمپانی باحال فورد بید . در زمانی که بر کارخانه نظارت داشت متوجه شد که کارگر ها زیاد کار مفید ندارند و راندمان کاریشون بسیار پایین بید. چرا؟

مدل تولید آن موقع کارخانه و سیستم ایجاد محصول کارخانه به نحوی بود که تولید انبوه را غیر ممکن می کرد. به این صورت که هر کدام از قطعات ماشین یک جای کارخانه بود و کارگرا وقتی می رفتن تا قطعات مورد نیاز را بیاورن می شستن و با هم هرهر و کرکر می فرمودند و وقتشون به بگو بخند می گذشت و آخر ماه هم حقوقشون را هلو برو تو جیب می گرفتن. دومین ایراد مال این بود که اصلا سیستم به نحوی بود که وسط کارخانه محور ماشین را می گذاشتن و بعد وبقیه وسایل را از اطراف و اکناف کارخانه می آوردن. خوب این خیلی هم وقت می برد.

ولی هنری دست به ابتکار جالبی زد..... اما قبلش ....

.....پیام های بازرگانی خنده دار....

 

خوب بعد از یه پیام بازرگانی بریم سراغ ابتکار فورد جون!

فورد آمد و خط تولید را راه انداخت.... اینطوری که یک خط تولید را از وسط کارخانه رد کرد. بعد بقیه کارگر ها با یکسری قطعه وایسادن دو طرف خط و در فواصل مختلف. حالا محور ماشین را می گذاشتن رو نقاله ی متحرک. بعد ماشین جلوی هر کدوم از کارگر ها که می رسید می بایست که قطعه ی مورد نظر را که جلوشون بود را به ماشین وصل می کردن.... اینطوری دیگه هرهر و کرکر تمام و همه در حالت خف! به کارشون ادامه می دادن .... چرا؟ کارگر ها چون باید حسابی با حواس جمع به کارشون ادامه می دادن و اگه هرهر و کرکر می کردن... ماشین از جلوشون رد می شد و باید می رفتن تو دست و بال یک کارگر دیگه خف شده بودن.... ولی برا اینکه بتونن حتی برای چند ثانیه هرهر و کرکر کنن زودتر کارشون را انجام می دادن تا موقع رسیدن ماشین بعدی یک کمی بگو بخندشون را بکنن! و از این ترتیب به قول پمبا گراز دوس داشتنی من! تولید ماشین تو کارخانه فورد از روزی ده پانزده تا ماشین رسید به روزی هشتاد تا!

خیلی ها می گن فورد جلاد بوده و خبیث بیده و از این حرف ها مخصوصا مارکسیست ها اصلا باهاش رابطه ی خوبی ندارن! البته مارکسیست ها اصولا با کدوم سرمایه دار رابطه ی خوبی دارن که با فورد داشته باشن. آن ها معتقدن که فورد کارگرها را له کرد! .... باعث شد از خود بیگانگی بگیرن! .... آن ها می گن از خود بیگانگی از همین جا شروع شد! ولی من ثابت می کنم که نخیر قبل از ایجاد تولید انبوه هم از خود بیگانگی وجود داشت!

..... اصلا خوب کاری کرد! چه معنی داره هی برن پیش هم هرهر کرکر آخر ماه هم حقوقشون را بدن بالا .... آخر سر هم هنری جون عوض سود ضرر بده؟

..... و اما....

.... دفعه ی بعد یک مقاله ی توپ در مورد انواع رییس های خانم می نویسم تا آنتی فمنیست ها یک کمی حال کنن!

جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:48 :: نويسنده : ماکس وبر
مردم برزیل برا اینکه سیستم نظام اداری کشورشان را مسخره کنند... داستان جالبی دارن...

 

می گن که دو تاشیر در یک قفس تو باغ وحش خارج شهر زندگی می کردن. یک شب متصدی قفس شیرها از رو حواس پرتی یادش رفت که در قفس را قفل کنه... خلاصه نصف شب دو تا شیر تصمیم گرفتن که فرار کنن....

بیرون باغ وحش شیر اولیه به دومیه گفت که رفیق کجا می ری قایم شی؟ شیر دومیه گفت می رم شهر....!

شیر اولیه گفت بی خیال گیر می افتی! تو تو شهر عین گاو پیشانی سفید هستی...

شیر دومیه گفت نخیر عمرا!

شیر اولیه هم گفت باشه برو ولی گیر می افتی ها... و خودش هم رفت طرف جنگل و گفت تو جنگل کلی جک و جونورهای مختلف وجود داره و عمرا گیر بیفتم....

فرداش شیر اولیه که رفته بود جنگل دستگیر شد و برش گردوندند به باغ وحش.... و شیر دومیه؟

بعد دو هفته دستگیر شد!!! چرا؟

خوب شیر اول هم ازش همینو پرسید... که چطوری دو هفته تو شهر بوده و هیشکی نفهمیده....

شیر دومیه گفت که هیچی بابا! رفته بودم تو یکی از این اداره ها ... هر روز یکی از این کارمندهای اداره را می خوردم... هیشکی هم هیچی نمی فهمید.... رئیس ... مدیر... معاون ... کارمندهای ساده... هر کدوم را که می خوردم فرقی نداشت، هیشکی نمی فهمید!!!

شیر اولیه گفت پس چرا گیر افتادی؟

شیر دومیه: هیچی بابا! اشتباه کردم .... آبدارچی اداره را خوردم....!

چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:51 :: نويسنده : ماکس وبر

   کنت

 

اگوست کنت اولین کسی است که به صورت رسمی در اروپا پای علم جامعه شناسی یا بهتر بگم "بررسی اجتماع به شکل علمی" را وسط کشید....ادامه مطلب را برو....



ادامه مطلب ...
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:5 :: نويسنده : ماکس وبر

درباره وبلاگ

دنیای یک دانشجوی جامعه شناسی
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ناکجا آباد جامعه شناسی و آدرس wayofsociology.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 20
بازدید کل : 3980
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 59
تعداد آنلاین : 1



كد موسيقي براي وبلاگ